مهرورزی و طلب غفران
مهرورزی و محبت ،مهربانی و عشق و عفو و گذشت در آیین حق از چنان جایگاه بلند و مقام و منزلتی عظیم برخوردار است که از همهی مردم خواسته شده است برای خود ودیگران از حضرت حق که منبعی بینهایت از مهربانی و گذشت است، مهر و رحمت و عفو و گذشت بخواهند.
درخواست مهرو عفو آن هم به طور دائم و پیوسته علاوه براین که علامت و نشانهی زنده بودن دل و آراسته بودن این عضو ملکوتی به حالات معنوی و انسانی است ، مهر و رحمت و عفو و گذشت بخواهند. درخواست مهرو عفو آن هم به طور دائم و پیوسته علاوه بر این که علامت و نشانهی زنده بودن دل وآراسته بودن این عضو ملکوتی به حالات معنوی و انسانی است، سبب تلطیف و رقت بیشتر و باعث تقویت و مهرورزی و گذشت و عفو آن است.
دعا به دیگران و درخواست مهرو محبت خدا و عفو خدا و عفو و گذشت او برای مؤمنین و مؤمنات از هر دعایی به اجابت نزدیکتر شده است.
گوشهای از مهر ومحبت حضرت حق در حدود
گناهکاری که هر گونه بیمهری را در حق خود رواداشته است و خود را از رحمتهای حضرت حق محروم ساخته است و گناه آنقدر عظیم شده است که علاوه بر عذاب اخروی باید به حدود الهی دنیوی نیز عذاب شود اما در اجرای حدود وجود مبارک حضرت حق به قدری رحمت و مهر و کرامت خود را جلوه داده است که هر گناه کاری اگر با توجه و دقت به این لطایف بنگرد، از گناه خود خجالت کشیده و شرمندهی لطف و محبت و رحمت حضرت ارحمالراحمین شده که در این صورت عذاب درونی، او را بس خواهد بود.
شگفتا! که گناه کار نیز در حریم الهی دارای احترام است و مورد مهر و محبت واقع میشود.
نماز زمینهساز مهرو محبت
اگر به پیکرهی نماز که ترکیبی از تکبیره الاحرام و حمد و سوره و رکوع و سجود و تشهد است، دقت کنیم مییابیم که تکتک کلمات و صورت و سیرت و ملک و ملکوتش زمینهساز مهرو محبت و عشق و عاطفه و به سخنی دیگر این که، خود نماز برای نمازگزاران با معرفت ، گفتگوی عاشق با معشوق و حبیب با محبوب است و به همین خاطر پیامبر بزرگ اسلام(صلی الله علیه و آله) از نماز تعبیر به نور کرده است.
خصلتهای با ارزش مؤمنان در قرآن
قرآن ، امر به معروف و نهی از منکی را از کارهای مؤمنان برشمرده.
که این دو برنامه یعنی وادار کردن دیگران به کارهای پسندیده و باز داشتن همگان از زشتیها در حقیقت مهرورزی مؤمن به دیگران و تابش نور محبتش به همگان است.
مؤمن هنگامی که دیگران را در فاصله و جدایی با کارهای پسندیده اعم از عبادت حق و خدمت ببیند، نمیتواند بیتفاوت بماند واز این که شخصی یا اشخاصی با جدایی از معرفت و عمل شایسته و عبادت و خدمت ، خود را از لطف و رحمت محروم مینماید، قلبش به درد میآید و غصه میخورد و عاشقانه برای پیوند مردم با معرفت قدم بر می دارد.
همچنین هنگامی که دیگران را در فساد و گناه و عصیان و طغیان مینگرد ، به شدت رنجیده خاطر میشود و از این که میبیند همنوعش راهی به سوی خزی دنیا و عذاب آخرت به روی خود باز کرده ، نگران میگردد و با همهی وجود و رعایت شرایط برای نجات آنان دست به اقدام میزند و از زشتی و منکرات باز میدارد.
خدا در آیه هفتاد و یکم سورهی توبه مساله امر معروف و نهی از منکر را بر سایر امور مقدم انداخته و به عنوان دو فریضه از سوی خود یاد کرده زیرا می داند که وقتی همهی مؤمنان و مؤمنات به اجرای این دو فرضیه برخیزند و آن دو را بر پا دارند، همهی واجبات چه آسان و چه دشوار ، از برکت امر به معروف ونهی از منکر که در حقیقت عشقورزی مردان و زنان اهل ایمان به همنوعان است استقامت و دوام می یابند ، چون امر به معروف ونهی از منکر دعوت به سوی اسلام این آیین سعادت بخش است ، اسلامی که نابودی و طرد ستمگری و مخالفت شدید با ستمکار و تقسیم ثروت و غنیمت بر اساس انصاف و عدالت و مواسات و گرفتن زکات و صدقات در جای خودش و قرار دادن همهی آنها در جاییکه سزاوار و شایسته است ، در ذات و عمق آن است.
مؤمن از خصلتهایی که به وسیلهی ایمان کسب کرده و از ارزشهایی که به توفیق خدا بدست آورده ، در هیچ موقعیتی دست برنمیدارد و از پخش ارزشهایش در خانواده و جامعه عقبنشینی نمیکند و اگر برای تعطیل کردن عبادت حق و خدمت به خاق که یک رشتهاش امر به معروف و نهی از منکر است ثروت هنگفت در اختیارش بگذارند یا پیشنهاد ریاست و مقامی به او دهند ، هرگز عبادت حق و خدمت به خلق را ترک نمیکند و تسلیم دعوت باطل نمیشود.
مؤمن امین و صادق و درستکار و کریم و بزرگوار و مهربان است و همگان از او صاف حمیده و صفات پسندیدهاش بهرهمندند .
همان گونه که کریم باکرم وحدت پیدا کرده ، اگر بگویند دست از کرم و بزرگواریت بردار ، برای او دست کشیدن از کرم و بزرگواری امکان ندارد، مؤمن واقعی هم توان جدایی از خصلتهای انسانی و الهی را ندارد زیرا مؤمن جلوهای از صفات خداست و صفات خدا از خدا قابل جدایی نیست.
ملا اسماعیل سبزواری در کتاب « انسان» خود روایت می کند:
« موسی بن عمران پس از چندین سال دعوت از فرعون برای پذیرش حق و توبه و انابه و قرار گرفتن در راه خدا ، از خدا درخواست کرد که فرعون را به خاطر این که از او ناامید بود ، نابود کند و به جاه هلاکت در اندازد ، خدا به موسی وحی کرد: راه نابودی و هلاکتش را خود انتخاب کن ، موسی گفت: رزق و روزیت را از او دریغ دار وی را با درد گرسنگی و تشنگی به هلاکت برسان ، خطاب شد: او دست از عبادت و بندگی من برداشت ولی من از رزاقیت و رزق رسانیم نسبت به او بر نمیدارم! »
خصلتهای ارزشی و ایمانی با وجود مؤمن حقیقی یکی است ومؤمن با آنها اتحاد و وحدت دارد و دست برداشتن از انها برای او میسر نیست ، چنان که خدا در قرآن با اشاره به داستانی برای پیامبران جدایی از امانتداری و امین بودن را غیر ممکن میداند .
در غنائم جنگ قیفهای سرخ رنگ بود که ظاهراَ قیمت مناسبی داشت ، آن قطیفه گم شد و مردی از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گفت:
به چه جهت ما که در جهاد سهیم هستیم و سزاوار غنیمت میباشیم آن قطیفه را
نمییابیم ؟ گمان می برم که پیامبر خدا به دور از چشم ما و پیش از تقسیم غنیمت آن را برای خود برداشته!
خدای مهربان در رابطه با پیامبر امین این آیه نازل کرد:
هیچ پیامبری را نسزد که« در اموال ، غنایم، سایر امور به امت خود» خیانت کند، روز قیامت با آنچه در آن خیانت کرده بیابید.......
پس از نزول آیه ، مردی به محضر پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و گفت:
فلان شخص نسبت به قطیفه خیانت ورزیده و آن را در چاله ای از زمین پنهان کرده است ، حضرت به کندن آن محل فرمان دادند و پس از خاکبرداری قطیفه را از آن چاله در آوردند.
آری، خصلتهای پاک و ارزشهای اخلاقی با جان و دل مؤمن یکی است و جدایی او از آنها غیرممکن است.
- موحد چو در پای ریزی زرش چو شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد زکس بر این است بنیان توحید و بس
آری خصلتها و حالات و اموری که ریشه از ایمان نمیگیرد گر چه عشق و محبتی شدید علاوه بر این کاربرد مثبتی ندارد در معرض زوال و فناست.
محبت و عشقی که ریشهی الهی ندارد ، محبت به نفس و محبت به شهوت به شکم است ، انسان در فضای چنین محبتی اگر دل به کسی ببندد ، این دل بستن یقیناٌ برای حفظ خودیت و منیت خویش است.
هستند مردمی که در ظاهر اهل محبت یا برخی از خصلتهای ارزشیاند ولی محبت و خصلتهایشان در حقیقت ، بندی است که دیگران را به وسیلهی آن به اسارت در آوردند و از وجود آنان به نفع شکم و شهوت و خواستههای نامشروع خود استفاده کنند.این گونه محبتها و خصلتها نه این که انسان را تلطیف نمیکند بلکه برعکس از وجود انسان ستمکاری خشن و موجودی ظالم و شخصیتی متجاوز که فقط به منافع خود فکر می کند میسازد و در چنبن فضایی دچار انکار حقایق و تکذیب واقعیات میکند.
مهرورزی نتیجهی معرفت
دقت در پهن دشت هستی و موجودات آن و اندیشه و تفکر در قرآن که وحی الهی است و تعقل و تفکر نسبت به پیامبران و رسالاتشان ما را به این معنا آگاه میکند که همه و همه، جلوهی رحمت خدایند و خدا میخواهد انسان به گونهای حرکت کند که نهایتا وجودش مطلعالفجر رحمت بینهایت حق شود.
به همین دلیل لازم است انسان ، قرآن و نبوت و امامت را که جلوههای رحمتند بشناسد و حرکاتش را براساس خواستههای حق و پیامبران و امامان جهت دهد تا رحمت رحیمیه از همهی جوانب وجودش در دنیا و آخرت ظهور کند.
انسانها از همهی نعمتهای حق باید به گونهای استفاده کنند که آن نعمتها که جلوهی رحمتعاماند، پس از مصرف شدنشان به وسیلهی انسانها تبدیل به رحمت خاص به نفع آنان شود، این خواستهی خدا از انسان است، خواستهای که برای انسان نسبت به آن تعهدآور و مسئولیتزاست.
به عبارت دیگر : خدای رحیم –که همهی هستی و امور ظاهری و در یک کلمه مجموعهی آفرینش، رحمت و مهر اوست و قرآن و پیامبران و امامان جلوههای کامل رحمت و مهر اویند- میخواهد انسان در عین این که مختار و آزاد است، از این اختیار و آزادی بهرهی مثبت برده، در سایهی عقل و خرد با هماهنگ کردن حرکاتش با قرآن و نبوت و امامت، همکانونی از مهر و محبت شود و هم کاسب مهر و رحمت و محبت خدا گردد.
جهان و همهی موجوداتش، سفرهی روزی خدا و همهی نعمتهایش، ظهور مهر خداوندی است و انسان در این جهان و سر این سفرهی نعمت، چند روزی مهمان خداست که باید در این مهمانی ادب و شرایط مهمان بودن را همانا گذران عمر و استفاده کردن از نعمتها براساس هماهنگی با خواستههای صاحب جهان و مالک سفره است ، رعایت کند وکارگاه وجودش را از طریق تغذیه از سفرهی نعمتها تبدیل به کانون مهر و محبت نسبت به حق و به خلق نماید و در عبادت خدا- که مهرورزی عملی نسبت به آنان اوست- و خدمت به خلق – که مهرورزی عملی نسبت به آنان است –تا لحظهی آخر عمر بکوشد و از پل مرگ با خیالی آسوده و دستی پر از عبادت و خدمت وارد جهان ابدی گردد و برای همیشه بر سر سفرهی بینهایت حق که در بهشت به عنوان پاداش برای عابدان خادم آماده شده، بنشیند.
هماهنگی همهی حرکات ظاهری و باطن با قرآن مجید و نبوت و امامت،در حقیقت هماهنگی با منابع مهر و رحمت و عشق و محبت است.
مهر ومحبت متقابل
در میان افراد بشر فردی پیدا نمیشود که نسبت به مهر و محبت دیگران خشنود نباشد بلکه تمام انسانها بسیار علاقمند هستند که مورد مهرو محبت دیگران قرار گیرند و همهی کسانی که با او در ارتباط هسنتد به نوعی به او ابراز محبت و علاقه کنند و او را مورد مهر و محبت خود قرار دهند.
بدیهی است کسی که علاقمند جلب محبت دیگران است خود باید کانون مهرو محبت باشد این یک قانون کلی و خدشهناپذیر است کهم حبت طرفین و متقابل است.
حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) می فرماید:
قیس بن عاصم در ایام جاهلیت از اشراف و روسای قبلئل بود و پس از ظهور اسلام ایمان آورد.روزی در سنین پیری به منظور جستجوی راه معرفت الهی و جبران خطاهای گذشتهی خود شرفیاب محضر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) گردید و گفت : در گذشته، جهل و نادانی، بسیاری از پدران را بر آن داشت که با دست خویش دختران بیگناه را زنده به گور سازند ، من نیز دوازده دختر بیگناه خود را زنده به گور کردم، سیزدهمین دخترم را همسرم پنهانی به دنیا آورد و چنین وانمود کرد که نوزاد مرده به دنیا آمده اما پنهانی او را نزد خویشان خود فرستاد.
سالها گذشت تا روزی هنگامی که ناگهان از سفری باز می گشتم دختری خردسال را در سرای خود دیدم و چون شباهتی تام به فرزندانم داشت دربارهاش به تردید افتادم و بالاخره دانستم دختر من است، بیدرنگ دختر را که زار زار می گریست کشان کشان به نقطهای دور برده و به نالهها و تضرع او –که نزد اقوام مادری باز خواهم گشت و دیگر بر سر سفره تو نخواهم نشست –توجه نکردم و زنده به گورش کردم.
قیس پس از نقل ماجرای خود به انتظار جواب سکوت کرد ، در حالی که از دیدههای رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) اشک فرو میچکید با خود فرمود:
« مُنً لُمً یُرَحٌمّ لا یٌرحُمٌ »
کسی که رحم نکند به او رحم نمیشود.
و سپس فرمود: روز بدی در پیش داری قیس پرسید برای تخفیف در عذاب چه کنم؟ حضرت فرمود: به عدد دخترانی که کشتهای کنیز آزاد کن.
قاعده و قانون بسیار مهمی از سوی پیامبر بزرگ اسلام(صلی الله علیه و آله) به همهی انسانها اعلام شده و آن این که اگر مهر ومحبت ورزید یقیناً از طرف دیگران و نهایتاُ از سوی حضرت حق مورد مهر و محبت قرار خواهی گرفت و اگر بیمهری و بیرحمی پیشه کنید هرگز توقع مهر و محبت از دیگران و به خصوص از خدا نداشته باشید که بیرحم فقط لایق عقوبت و بیرحمی است.
مهر ومحبت ورزیدن به دیگران به اندازهای در اسلام از ارزش برخوردار است که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) ضمن دعا و مناجاتی به پروردگار عرضه داشت:
« الهٌمً مُنً رُفُقُ بِاًمُتی فُارًفٌق بِهِ وُ مُنً شُقُ عُلُیًهِمً فُشًقُ عُلُیه »
خدایا! هر کس با امت من مهربانی و خوشرفتاری داشت به او مهربان باش و هرکس به آنان سخت گرفت بر او سختگیر باش.
بیمهری مایهی سلب رحمت
از آیات قرآن و روایات اهل بیت (علیهالسلام) استفاده می شود که بیمهری و به عبارت دیگر سنگدلی، گناهی باطنی است که قابل کیفر است و حالتی درونی است که سبب ستمکاری و ظلم به دیگران و پایمال کردن حقوق مردم است.
سعید بن جبیر میگوید:
به ابن عباس گفتند که: گروهی از ما گمان می کنند که عبد گناهی مرتکب میشود و به سبب آن از رزق محروم می شود، ابن عباس گفت: به خدایی که گناهی جز او نیست این محرومیت از رزق، حقیقی است که در کتاب خدا روشنتر از خورشید درخشان است ، خدا در سوره «ن والقلم » در هفده آیه به این حقیقت در ضمن داستانی اشاره کرده است.
مرد زین آراسته بود که در سنی بالا قرار داشت ، مالک باغی بود ، میوهای از آن باغ را به خانهاش نمیبرد مگر آن که به هر صاحب حقی و مستمندی و دردمندی از آن میوه میبخشید.
او تا پایان عمرش به این بذل و بخشش و ادای حقوق مالی به خاطر علاقهای که به قواعد دین داشت و به سبب مهرو محبتی که نسبت به بندگان خدا در قلبش موج میزد، ادامه داد.هنگامی که پیرمرد از دنیا رفت پنج فرزند او باغش را به ارث بردند و در همان سالی که باغ را به ارث بردند از نظر میوه و محصول سال بینظیری بود.
یک روز بعد از نماز عصر به سوی باغ رفتند، باغی را دیدند که زمان حیات پدرشان نمونهی آن را ندیده بودند ، هنگامی که میوه ها و محصولات فراوان را مشاهده کردند، دجار طغیان و تجاوز روحی و اختلال فکری شدند و به یکدیگر گفتند: پدرمان به عمری طولانی و سنی بالا رسیده بود و به این خاطر عقلش را از دست داده و دچار حماقت شده بود.
بیاید باهم پیمان ببندیم که امسال چیزی از میوههای این درختان را به یک نفر از نیازمندان نپردازیم تا ثروت بیشتری بدست آوریم و سالهای پس از این هم این روش را ادامه دهیم، چهار نفر از برادران به این پیمان رضایت دادند و پنجمی از آنها از این مطلب خشمگین شد و او همان است که خدا دربارهی او میفرماید:
« قالُ اٌوًسٌطٌهٌمً اُلُمً اٌقًل لًکٌمً لٌو لا تٌسًسَبٌحونً »
عاقلترینشان گفت: آیا به شما نگفتم که چرا خدا را [ به پاک بودن از خر عیب و نقصی ] یاد نمیکنید [ و چرا او را از انتقام گرفتن درمانده می دانید؟!]
آن مرد به ابن عباس گفت :اوسط آنان در سن بود ؟ ابن عباس گفت : نه؛ بلکه از نظر سن کوچکتر بود و از جهت عقل عاقلترین آنان بود.
اوسط قوم یعنی بهترین آنان ، دلیل این مطلب در قرآن است که امت محمد از نظر عدد کمترین قوم است ولی از همهی امتها بهتر است.
عاقلترین برادرها گفت: تقوی الهی را مراعات کنید و بر راه و روش پدرانتان باشید تا سالم بمانید و از عنایات حق بهرهمند گردید.
برادران به او حمله بردند و او را به شدت مورد ضرب و جرح قرار دادند ، هنگامی که یقین کرد می خواهند او را به قتل برسانند در حالی که از پیشنهاد آنان نفرت داشت، تسلیم خواستهی آنان شد و نهایتاً به خانههایشان باز گشتند و سوگند یاد کردند که صبح به چیدن میوههای باغ اقدام کنند و در این زمینه توجهی به حضرت حق ننمودند .
خدای منتقم ، آنان را به آثار این گناه که کمال بیمهری به نیازمندان بود ، دچار کرد و داستان آنان در قرآن مجید به این صورت خبر داد:
بیتردید ما آنان را [که در مکه بودند] آزمودیم همان گونه که صاحبان باغ را [ در منطقهی یمن ] آزمودیم . هنگامی که سوگند خوردند که صبحگاهان حتماً میوههای باغ را بچینند ، و چیزی از آن را [ برای تهیدستان و نیازمندان ] استثنا نکردند. پس در حالی که صاحبان باغ در خواب بودند، بلایی فراگیر از سوی پروردگارت آن باغ را فرا گرفت .پس [آن باغ] به صورت شبی تاریک درآمد [ و جز خاکستر چیزی در آن دیده نمیشد] و هنگام صبح یکدیگر را آواز دادند که اگر قصد چیدن میوه دارید بامدادان به سوی کشتزار و باغتان حرکت کنید .پس به را ه افتادنددر حالی که آهسته به هم می گفتند امروز نباید نیازمندی در این باغ بر شما وارد شود و بامدادان به قصد این که تهیدستان را محروم گذارند به سوی باغ روان شدند .پس چون [ به باغ رسیدند و آن را نابود ] دیدند ، گفتند: یقیناند ما گمره بودیم [ که چنان تصمیم خلاف حقی دربارهی مستمندان و تهیدستان گرفتیم .بلکه ما [ از لطف خدا هم ] محرومیم. عاقلترینشان گفت : آیا به شما نگفتم که چرا خدا را [ به پاک بودن از هر عیب و نقصی ] یاد نمیکنید [ و چرا او را از انتقام گرفتن درمانده میدانید ؟! ]
ما اهل مکه را آزمودیم همانگونه که اهل باغ را آزمودیم ، هنگامی که سوگند خوردند که صبحگاهان میوههای باغ را بچینند و چیزی از آن استثنا نکنند، پس عذابی فراگیر بر باغشان در حالی که همه خواب بودند، فرود آمد و آن باغ پر از محصول و میوه همچون شب سیاه و ظلمانی گشت.
صبحگاهان یکدیگر را صدا زدند که چنانچه قصد چیدن میوههای باغتان را دارید به سوی آن حرکت کنید ، آنان حرکت کردند در حالی که با یکیگر آهسته سخن می گفتند: مراقب باشید امروز حتی یک فقیر و تهیدست بر شما وارد نگردد زیرا صبحگاهان نیت داشتند که با قدرت از نیازمندان و مستحقان جلوگیری کنندف هنگامی که باغ را « سوخته و نابود و سیاه و ظلمانی » دیدند ، گفتند: بیتردید ما گمراهیم بلکه « از رحمت حق » محرومیم، عاقلترینشان آیا به شما نگفتم چرا خدا را تسبیح نمی گویید؟! خدا آنان را به سبب محروم کردن مستمندان و بیمهری به نیازمندان به چنین کیفری دچار کرد و کمترین ستمی به آنان با این کیفر روا نداشت.
مهرورزی با دشمنان
این پیشنهاد مهم و با ارزشی است که حضرت حق در قرآن به بندگانش داده است. در مثل میگویند: دوست اگر هزار نفر باشد کم است و دشمن اگر یک نفر باشد زیاد است.
ما مردم مومن نباید میان خود دشمن داشته باشیم و اگر افرادی با ما دشمناند لازم است این پیشنهاد معنوی حضرت محبوب را به کار بندیم تا کینهورزان به ما تبدیل به مهرورزان شوند.
جهاد مقابله با بیمهری
ممکن است کسی بگوید دین خدا که جز محبت چیزی نیست، چنان که گفتهاند:
« هُلْ الدٌینْ الا الْحْب »
و در قواعد این دین به اندازهای که سفارش به محبت و مهرورزی شده است، در هیچ فرهنگی نشده است، پس چرا از برنامههای اصولی این دین جنگ است؟
باید گفت: برخورد اولیهی همهی پیامبران به ویژه پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله) با دشمنان برخورد تبلیغی و فرهنگی آن هم براساس مهرو محبت بوده است.
وظیفه رسولان الهی بشارت و هشدار بود، بشارت به نتایج کارهای مثبت و هشدار به عاقبت زیانبار کارهای منفی.
آنان با مردم سر جنگ و ستیز نداشتند ، آنان طبیبانه برخورد میکردند تا مردم از بیماریهای معنوی رهایی یابند و عاشقانه برخورد میکردند تا مردم دچار عذاب قیامت و بلاهای دنیایی نگردند.
ولی هواپرستان متعصب و شهوترانان بیقید و بند و آنان که تحمل حقایق را نداشتند و زندگی را جز بر محور شکم و شهوت نمیدیدند، برای خاموش کردن صدای هدایتگر فرستادگان خدا و مؤمنان و حفظ دین به پای خاستند.
عقلی و شرعی نبود ابتدا به حمله کند و طرف مقابلش دست روی دست بگذارد تا دشمن هرچه میخواهد انجام دهد.
علاوه براین، پیامبران در برخورد با دشمن، قوانینی را ارئه کردند که باز نشان از مهرورزی آنان به انسان و عشق آنان به نجات بشر از هلاکت ابدی بود.
این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که بسیاری از همرزمان پیامبر از ایمان قوی و خصال پسندیده و اوصاف حمیده برخوردار بودند تا جایی که دشمنان و کینهی مثبت آنان به طرف مقابل سبب انحراف آنان که دشمنی دشمنان و کینهی مثبت آنان به طرف مقابل سبب انحراف آنان از صراط مستقیم و عدالتورزی و احسان نمیشد.
بنابراین جنگ در دین خدا براساس حفظ نفوس محترمه و اموال و نوامیس مردم و حراست از ارزشها و ابلاغ فرهنگ سعادتبخش حق و ریاضت دادن به نفس برای تزکیه و تربیت است و بر مجاهد واجب است نیت خود را در جنگ برای خدا قرار دهد و هدفش فقط و فقط اطاعت از خدا و بندگی حضرت او باشد و سعی کند در هنگام جنگ همهی خواستههای حق را رعایت کند و از کمترین ستمی به دشمن و کار ناحقی نسبت به طرف مقابل بپرهیزد و بر مجاهدان است که اگر دشمن درخواست امان کند چنانچه زمینه فراهم باشد، او را امان دهند و از وی محبت بخواهند که اسلام را با آزادی و اختیار بپذیرند و اگر نپذیرفتند از کمترین اجبار نسبت به آنان برای پذیرش دین امتناع ورزند زیرا دین اجباری فاقد اعتبار و ارزش است و عمل براساس آن کمترین اجر و پاداشی در پیشگاه حضرت حق ندارند ، از این رو صاحب شریعت حلال و حرام از اجبار کردن مردم به پذیرش دین نهی فرموده است.
عصیان و یاقی گری و طغیان ، از اوصاف اهل دوزخ و عبادت ومتانت و آرامش ، از اوصاف اهل بهشت است ؛ بخل و کینه و حسد و نفاق ودورویی ازاوصاف دوزخیان و جود و نرمی دلی و یکرنگی و یکدلی ، از اوصاف بهشتیان است .
امور منفی و شیطانی ـ که در دنیا گریبان گیر مردم است ـ در قیامت به صورت انواع عذاب ها ، گریبان گیر آنان است و امور مثبت و الهی ـ که در دنیا زینت گروهی ازمردم است که حسنات اخلاقی و مهرورزی است ـ در آخرت به شکل انواع نعمت ها جلوه می کند.
نظام هستی بر این پایه مقرر شده که همه ی بدی ها در قیامت به صورت عذاب ظهور کند و همه ی خوبی ها در محشر به صورت بهشت درآید و به عبارت دیگر در نظام استوار هستی ، بدی ها آتش و عذاب و خوبی ها نعمت و آسایش است .
پس کسی که آلوده به عذاب است نسبت به خود در بی رحمی و بی مهری است و کسی که آراسته به حسنات است نسبت به خوددر محبت و مهرورزی است .
خداوند در قیامت با دوزخیان در کمال بی مهری و با درشتی وخشونت سخن می گوید چنانکه در قرآن آمده :
دوزخیان به خدا می گویند :
پروردگارا ! مارا از دوزخ بیرون آر، پس اگر [به بدی ها و گمراهی ها ] باز گشتیم ، بی تردید ستمکار خواهیم بود .[خدا] می گوید :[ ای سگان ] در دوزخ گم شوید و با من سخن مگویید !.
و با بهشتیان در کمال مهر و محبت و نرمی و عاطفه سخن می گوید تا جایی که در قرآن مجید آمده :
با سلام [ ی پرارزش و سلامت بخش ] که گفتاری از پروردگار مهربان است .
و فرشتگان از هر طرف به آنان وارد شوند و گویند :
[ و به آنان گویند : ] سلام بر شما به پاس استقامت و صبرتان [در برابر عبادت ، معصیت و مصیبت ] ...
و خود نیز با یکدیگر با مهر و محبت سخن می گویند و از گذشته ی مثبت و خوب خود باهم حرف می زنند :
و به یکدیگر رو می کنند [و ازاحوالات گذشته] از هم می پرسند. می گویند : ما پیش تر [در دنیا] در میان کسان خود[ از عذاب امروز] ترسان بودیم ولی خدا بر ما منت نهاد و مارا از عذاب مرگبار حفظ کرد. از پیش اورا [ برای نجات از عذاب ] می خواندیم ؛ زیرا که او نیکوکار و مهربان است .
دوزخیان در دوزخ با یکدیگر به خشونت و بدزبانی سخن می گویند و یکدیگر را به شدت طرد می کنند :
(... کُلَّما دَخَلَتْ اُمّهٌ لَعَنَتْ أُخْتَها ...(ّ
هرگاه گروهی وارد شوند هم مسلکان خود را لعنت می کنند ...
گروهی از دوزخیان از خدا برای دوزخیان دیگر که در دنیا باعث گمراهی آنان شده اند عذاب دو چندان درخواست می کنند .
ابو حمزه ی ثمالی به نقل از امام باقر روایت می کند :
داوود پیامبر (ع) در میان جمعی نشسته بود ، جوانی ژنده پوش را در کنار خود دید که نشستنش طولانی و سکوتش بسیار بود . ناگهان ملک الموت آمد و به داوود سلام داد و به جانب جوان ژنده پوش نظر دوخت؛ حضرت داوود گفت : به این جوان نظر دوختی ! گفت : آری ؛تا پایان هفته که هفت روز است ، مأمورم که این جوان را قبض روح کنم .
داوود نسبت به جوان به ترحم آمد و از روی محبت و دلسوزی به او گفت : همسر داری ؟ گفت : نه ، تاکنون موفق به ازدواج نشده ام ؛ داوود گفت : نزد فلان مرد که در بنی اسرائیل دارای شخصیت بزرگی است برو و بگو : داوود می گوید دخترت را به همسری من درآور و همین امشب هم عروسی کن و این هم خرجی و هزینه ی عروسی ات و پس از هفت روز در همین مکان نزد من آی .
جوان به خواسته ی داوود عمل کرد و روز هشتم پس از ازدواج نزد داوود آمد . داوود گفت : نسبت به آنچه برای تو پیش آمد چگونه ای ؟ گفت : تاکنون در نعمت و سروری مادنن آنچه در آن هستم ، نبودم. داوود گفت : بنشین ؛ هرچه انتظار کشید ، جوان قبض روح شود ، نشد . پس از مدتی طولانی به او گفت : نزد همسرت برو و روز هشتم نزد من بیا ، جوان رفت و پس از پایان هفت روز ، آمد و زمانی طولانی نزد داوود نشست ؛ باز رفت و پس از هفت روز نزد داوود آمد ، در آن وقت ملک الموت بر داوود وارد شد ؛ داوود به او گفت : تو نگفتی پس از هفت روز مأمور قبض روح این جوانی ؟ گفت : چرا ؛ داوود گفت : سه هشت روز گذشت واو را قبض روح ننمودی ! ملک الموت گفت : ای داوود ! خدا به سسب مهرورزی تو به او ، وی رامورد لطف و محبت خود قرار داد و مرگش را تا سی یال به تأخیر انداخت !
لیست کل یادداشت های این وبلاگ